رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

عيد فطر - تنها 3 روز تا تولد نيني باقيمونده

سلام جيگر مامان پسر نازم عيدت مبارك آره امروز عيده عيد بزرگ تمام مسلموناي جهان " عيد سعيد فطر" عيدي كه بعد از يك ماه روزه داري و عبادت خالصانه براي خدا همه به شادي مشغول ميشن. اين عيد با بقيه عيدا براي من يه فرق مهم داشت ، مي دوني چي بود؟؟؟؟؟؟؟؟ ..... از اوايل بارداري و موقعي كه فهميدم تو با مني هر كس مي پرسيد اين نيني نازدونه كي مي خواد دنيا بياد من مي گفتم به اميد خدا بعد از عيد فطر حالا ............................ امروز عيد فطره روزي كه من ماه هاست منتظر اومدنش بودم و باورم نميشه كه اومد پسر قشنگم فقط 3 روز 3 روز ديگه مونده تا اون صورت ماهتو ببينم شنبه ، يك شنبه و به اميد خدا دو شنبه پسره نازم تو بغلمه خدايي الا...
18 مرداد 1392

10 روز تا تولد نيني نازدونه

وايييييييييييييييييييييييي فقط 10 روز ديگه مونده پسر نازم روز شمارمون افتاد به تعداد انگشتاي دست فقط 10 روز ديگه مونده نميدوني چه حسي دارم  بابايي كه داره لحظه شماري مي كنه روز شمار رو يخچال رو اولا ، آخر هر شب خط مي زد ولي الان صبح كه از خواب بيدار ميشه اون روز رو خط مي زنه بهش مي گم چرا اول صبح خط مي زني ميگه مي خوام زود بگذره و پسر گلم زود بياد تو بغلم گلكم همه هستي من خيلي مراقب خودت باش فرشته كوچولوي من تو تمام جون من و بابارضايي ...
11 مرداد 1392

شباي قدر

سلام پسرم مي خواستم از يه شباي بزرگ برات بگم شباي قدر شبايي كه كنار هم دست به سوي آسمان بلند مي كنيم و از خدا سرنوشت يك سال مونو به خير و بركت مي خواهيم  و من امسال چقدر خوشحالم كه تو رو دارم سال پيش تو اين شبا چه قدر از خدا خواسته بودم تا يك هديه آسماني بهم بده و من لايق وظيفه مهم مادر شدن بدونه و امسال تو رو دارم باورت نميشه وقتي جوشن كبير مي خونم و تو زير دستم كه كتاب دعا دستمه ول مي خوري چه حسي بهم دست ميده مي دونم كه خدا منو ديده و لايق دونسته اون موقع است كه ديگه نمي تونم اشكامو نگه دارم پسرم امشب هم شب احياست باز با هم بيدار مي مونيم و براي همه دعا مي كنيم   تمام هستي مامان و بابا حدود ۱۲ روز ديگه تو پيشموني...
9 مرداد 1392

[عنوان ندارد]

سلام گل پسرم ديروز با بابارضا براي آخرين مرحله سيسموني رفتيم بيرون   برات كلي چيز خريديم   اميدوارم خوشت بياد   ...
4 مرداد 1392

سونوي آخر

يكي يك دونه دارم گل ، گل خونه دارم صفاي خونه دارم يه پسر ناز دونه دارم   سلام جيگر من خوبي گل پسرم ؟ مي خوام اتفاقات ديروز برات تعريف كنم ، صبح ساعت ۷ و ربع كه از خواب بلند شدم ، مثل شباي قبلي اصلا خوب نخوابيده بودم و حسابي كلافه بودم و بايد ساعت ۸ سر كار مي بودم خلاصه با تند تند حاضر شدم و به بابا رضا هم ياد آوري كردم كه بايد بره امروز برامون وقت سونو بگيره نمي دونم چه جوري ولي راس ۸ سركار بودم ، امروز تو كل راه و تو اداره همش به تو فكر مي كردم ،اينكه ظهر قرار بياييم و تو رو ببينيم . بابايي ساعت ۱۲ زنگ زد و گفت كه براي ساعت ۲ وقت گرفته و قرار شد من برم دم مغازه دنبالش و از اونجا با هم بريم. وقتي رسيدم دم و مغازه تازه ف...
2 مرداد 1392
1